رمضان 98

ساخت وبلاگ

دیروز خیلی  خاص بود ..

از جانب روز اول روزه گرفتن ..از جانب اینکه رفتم سینما متری  شیش و نیم رو دیدم از جانب اینکه با دکتر (ع ) واسه پروپوزال صحبت کردم اول که گفت خواب بودی میخوای  بعد از اینکه هیپو گلیسمیت خوب شد زنگ بزنم ،بعدش میگه درس میخونی ..میگه زندگی الکیه  سخت نگیر ..میگم روتینارو رعایت کن میگم یک ساله ازت شنیدم رفتم تو خلسه میگه نمیدونم چرا اینارو به تو میگم چون دختر خوبی هستی ...میگه هربار دیدمت ناراحتی تو نباید اینجور باشی دختر 24ساله این حالش نیست برو خرید برو تفریح میگم حالمو خوب نمیکنه میگه زندگی همینه باید چیزی پیدا کنی که اگه 60سال عمر کردی بدونی چطور بگذرونیش..

میگه ایده ال گرایی  ..من که نماز شب میخونم با خدا مثل یه دوست صمیمی حرف میزنم ..تنها کسی که مشکلاتمو میفهمه ..

این یه راز بین  من و تو باشه یک هفته نماز شب بخون با خدا حرف بزن ببین حالت خوب نشد دیگه نخون ...میگه فک نمیکردی یکی درکت کنه بفهمه چی میگی ..منم اشک میریختم...میگه شوکه شدی ...

کاش شوکه میشدم با اتندم درد و دل میکنم ...

دیوونش شدم ...

گاه نوشته های دکترچه :)...
ما را در سایت گاه نوشته های دکترچه :) دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 5doctorchee بازدید : 277 تاريخ : پنجشنبه 26 ارديبهشت 1398 ساعت: 15:38